معرفی کتاب

ویک بار دیگر برای سرهنگ احترام نظامی می گذارم این بار درست لبخند می زند اما نمی خندد با بالا دادن سینه اش غرورش را بیشتر می کند ومحکم احترام نظامی می گذارد دست دراز می کنم ولی هوای سرد زمستان مشتم را پرمی کند واو خبردار محومحوتر می شود ومن نمی دانم چه کارکنم وخواننده می خواند " خورشید می درخشد ولی من نه باران نقره ای همه چیز را خواهد شست ..." وحالا دیگر من مانده ام واتاق خالی .کنار پنجره می روم .یک لحظه سرمی گردانم تاشاید اورا ببینم ولی کسی نیست .....
یکشنبه / آراز باسقیان /نشر چشمه /۱۳۸۹
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۹ ساعت توسط ضيا رشوند
|
هرانک "هرآنک های احساس عاطفه تفکر ونگرش من است "به انسان زندگی جهان و خاطره های زادگاهم .هرچه که می نویسم" هرآنک نوشتنی است" که مرا روزها می گدازاند وقتی نوشته می شوند راحت می شوم . مردالموتی کوله علف بردوش از کوههای سیالان را می مانم بایستی کوله علف تا پشت بام طویله اش ببرساند چه کیفورمی شودمرد الموتی وقتی کوله علف را بر بام طویله اش می گزاردو آخیشی از سر لذت می گوید:آخیش راحت شدم