گپ الموتی
چل گیس :
هیچ انگوری چمن باغی انگور نمی بو
میرزاجان :
آی بگوتی یه گیله اش ادوم را مست هاکنه
چل گیس :
اون وقت ها اقا مرحوم زنده بود می گوت قلمه اش را سیالان بیاورده بکاشته چمن باغ اونقدر قدر ننه را عزیز می داشت که اسم باغ را گذاشت چمن باغ
میرزاجان :
یه روز تی تعقیب بیامدم باغ تان یکدفعه اقاجان را بدیدم دیدوم چاره ای نداروم برفتم زیر بوته انگور چمن باغ غایوم بشدوم
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط ضيا رشوند
|
هرانک "هرآنک های احساس عاطفه تفکر ونگرش من است "به انسان زندگی جهان و خاطره های زادگاهم .هرچه که می نویسم" هرآنک نوشتنی است" که مرا روزها می گدازاند وقتی نوشته می شوند راحت می شوم . مردالموتی کوله علف بردوش از کوههای سیالان را می مانم بایستی کوله علف تا پشت بام طویله اش ببرساند چه کیفورمی شودمرد الموتی وقتی کوله علف را بر بام طویله اش می گزاردو آخیشی از سر لذت می گوید:آخیش راحت شدم