واگویه

از الموت بعلاوه سه کتاب  قبلی -رازآتشفشان  ، چنارخونبار و سیالان - دو کتاب دیگر آماده انتشار دارم یکی ماجان-مجموعه داستان -  دیگری هرانک- رمان -  اینکه کدام را برای انتشار بدهم  دو دل هستم .فعلا با هیچ ناشری صحبت نکردم .بعداز چاپ دوم "یادداشت های معنوی به همسرم "ناشر آمادگیش را برای چاپ  کتابهام اعلام کرده است . یک ماهی  است بجای سماق مکیدن رفتم سراغ کتاب دیگری از الموت - این جغرافیای مرموز-  نامش را گذاشتم " آقوزدار به معنی درخت گردو " شروع خوبی دارد . این روزها کیفورم با فضای داستان درکنار  زندگی وکار  تحصیل . فقط همین .

***

 

این روزها

این روزها که به الموت می روی درتمامی مساجد روستا سیستم اذان اتوماتیک (دروقت شرعی- باصدای زنده یاد موذن زاده اردبیلی) گوش اهالی را نوازش می کند .صدای بلندگو و طنین آن در روستا ها طوری است  اهالی متوجه اوقات نماز در تمامی ساعات شبانه روز می شوند .بابت این اقدام بایسته هرنهادی که دست اندرکار بوده به عنوان یک الموتی تشکر می شود

ترانه الموتی

سر کوه  بلند  می پا     بلغزست

کلاچ  و کشکرت  خنده   بترکست

کلاچ و کشکرت   خنده   نوکنین

آواز  دختران    می دل   بترکست

ترجمه :

برسر کوهی بلند پایم لغزید

کلاغ و زاغی از خنده ترکیدند

کلاغ  و زاغ  خنده  نکنید

آواز  دختران باعث شد دلم بترکد وبه لرزه دربیاید

الموتی گپ

چل گیس :نان فقط نان گندم سیاه

میرزاجان :آی بگوتی اگه خدا بخواد امسال پاییز گندم سیاه می کارم

چل گیس :اگر تی بکاشتی مون نانش درست هاکنوم

بهانه نوشتن های من

الان که خوب فکر می کنم .خواب بودم .برکنگره زمان ایستاده بودم.گفتند اینک نوبت توست .نسلی از پی نسلی .برکنگره زمان ایستاده بودم .خرسند از این موهبت و معجزت .واژه ها دربرابرم رژه می رفتند .من همچنان نظاره گر بودم .گفته بودند .درگوشم خوانده بودند .بعضی واژه ها روحی دارند به وسعت زندگی و عمرت .بعضی واژه ها عمقی دارندبه بیکرانگی آسمانها .واژه ها در برابرم رژه می رفتند .با لفظ و تداعی و لحن خوب و بدشان .چه صفی بود . چه رژه ای .ناگاه درآن میان یکی واژه دربرابرم جلوه ای نمود رخی نمایاند . روحی تاباند .من از هوش رفتم .به هوش که آمدم ..پشت میزم نشستم .نه مرا نشاندند .خوب یادم نیست .قلم که دست گرفتم .دیدم واژه لبخند می زند . می رقصد . می خندد .اکنون  سالها ست گداخته و پرداخته همان واژه ام .گاهی خودم و آن واژه را اشتباه می گیرم.من او می شوم او من، من دراو،  او درمن .من بهانه نوشتن از او  ،  او بهانه خوب نوشتن من  

الموت

این روزهای من

این روزها کامنت های دوستان درباره کتابم " یادداشتهای معنوی به همسرم "بهترین هدیه ای است که دریافت می کنم .این کتاب چهارمین کتاب بنده و  اولین کتاب من خارج از حوزه الموت است .دوکتاب هم درباره الموت دارم  که مشغول باز نویسی اش هستم . یکی رمان دیگری مجموعه داستان .نوشتن از الموت همواره دغدغه و اشتیاق من است .نگاهم به الموت یک نگاه کلان است .همه آبادیهای الموت برای من محترم و واجد ارزشند .اگر هم درباره الموت می نویسم انتظار تایید و تحسین همه الموتی ها را ندارم .بنابه حس خوب الموت خواهیم می نویسم .حسی که شیرین است هیجان انگیزاست .حسی که مرا بیتاب نوشتن از الموت جغرافیا و مردان و زنانش کرده است .

 

درباره الموت

گذرم افتاد به سبزه میدان تو کتابفروشی اقمشه دوکتاب جدید درباره الموت دیدم

   ۱-گازرخان (خطی از تاریخ ) دین الله کریمی

    ۲- الموت  نوای کوهستانی   بهادر جهانی پور

خوشحال شدم هردو کتاب را خریدم به لیست کتابای کتابخانه ام اضافه کردم

بلوار

کریمی راد

چند وقت پیش که رفته بودم میدان مینودر .همان غریب کش خودمان .بعدکه چشم گرداندم سمت الموت  تصویر زنده یاد جمال کریمی راد درگوشه  جاده الموت میخکوبم کرد .نزدیکتر شدم .دیدم نوشته

بلوار جمال کریمی راد (وزیر فقید دادگستر)

خوشحال شدم ازاینکه نام  یک  الموتی تبار بربلوارمنتهی به الموت مزین شده است .از این اقدام شورای شهر قزوین تشکر می شود .

اندرحکایت "آشیانه عقاب"

آشیانه عقاب

به تیراژ کتاب نگاه می کنم .دوازدهمین چاپش را گذرانده .تا حالا از نهصد صفحه  رمان  پانصد و پنجاهش را  خواندم .کتاب مملو از قصه است .نویسنده موتمن عجیب قصه گوی ماهری است  .بدون شک رمان تاریخی آشیانه عقاب . چاپ های متعددش را مدیون   قصه های جذابش  هست قصه هایی که تورا می برد به عوالم خودش .دستت را می کشاند به جاهایی که اعجاب برانگیزاست قصه های نادری که  جز نویسنده موتمن کسی  ازپس آن برنمی آید .بقول پرفسور  دنوشر "هرکتابی نویسنده خاص خودش را می خواهد  " 

درباره موتمن

تاملات نوشتاری من

 

مهم این است نویسنده از بوم  و   زادگاهش  چنان بنویسد که رنگ و روی ادبیات بگیرد آن وقت این اثر  مبلغ آن بوم و فرهنگ  خواهد شد  .الموت  در حوزه رمانهای تاریخی(الموت ولادیمیر بارتولد - خداوند الموت )و تحقیقی تاریخی(فرقه اسماعیلیه فریدمن هاجسون )و رمان  ایرانی (شاهین سپید  احمد احرار - آشیانه عقاب موتمن )سهم خوبی درجهان و ایران  دارد. اما در بخش  رمان ادبی با چاشنی  جغرافیا طبیعت فرهنگ  الموت نقصان دارد . نمی دانم کلیدر محمود دولت آبادی را خوانده اید یانه ؟ یا آتش بدون دود نادر ابراهیمی را عزاداران بیل ساعدی .... این رمان ها معرف یک اقلیم خاص اند جای همچین اثری درباره الموت خالی خالی است

بامخاطبان آشنا

دوستان الموتی و دوستداران الموت با اجازتون قسمت نظرات را می بندم نمی دانید پشت این پنجره هرانک چه خبره  کامنت های فحش و بدبیراه با اسم مستعار دیگر حالم را بهم زده . این هم از عوارض بی فرهنگی است گریبانگیر فضای مجازی شده است وغرض ورزی شان نیز آشکار است .هرانک همیشه سعی کرده با ادب بنویسد مبالغه نکند اگرهم نقد و نظری دارید شهامت این را داشته باشید که خودتان را معرفی کنید اگر وبلاگی دارید ادرس وبلاگ بدهید اگر ایمیلی دارید ایمیل بدهیدبه هیچ کامنت بی آدرس جواب نمی دهم هرکه می خواهد باشد حتی سوالش هم منطقی باشد .درکلاس های تدریسم هم دانشجوی سوال کن را بیشتر از دانشجوی منضبط گوشه نشین دوست دارم .اما اگر کسی جرات معرفی خودش را ندارد بهتراست که نظر ندهد وبزدل بماناد .

از الموت می نویسم .الموت نوشته هایم فراوانند .بیشتر درنوشته هام دیدگاه مطرح می کنم.سوالی که مخاطب را درفکر فروببرد. طنز گپ الموتی ومصاحبه ها رانیز براین اساس ادامه می دهم .

هرانک وبهانه های نوشتن

 رفتن به الموت و   هرانک  بهانه اش هم نوروز بود و هم ولیمه حج ننه مهلقا    درخیلی چهره ها دقیق شدم   اگر نبودند قلم من چیزی برای داستانی کردن شان نداشت .به جغرافیای دره الموت  کوهها و  دشتهای  محصورش  .سیالان و گردکوه و آلوبن  هودکان  جودشت و میان دشت پیل دشت و آترک زنگلان لات یارفی ایلان گلو و.....نگریستم .دیدم چه سهم بزرگی درتخیل من  دارند .خدارا بابت  این نعمتها شاکرم که بهانه برای نوشتن از الموت - زادگاهم- به من داده است .

قلعه الموت

 

alamoot

قلعه افسانه‏ای و شگفت انگیز حسن صباح در الموت قزوین هر روز هزاران نفر از مسافران نوروزی را به خود جذب می‌کند. این دژ شکوهمند که بر بلندای کوهی از سنگ یک پارچه به ارتفاع 2800 متر در 110 کیلومتری شمال شرقی قزوین و در نزدیکی روستای گازرخان از توابع بخش الموت شرقی قرار دارد یکی از جاذبه‌های مهم گردشگری ایران می‌باشد که از شهرتی جهانی برخوردار است.آثار تاریخی و طبیعی متنوع این منطقه در نخستین روزهای نوروز 91 تا کنون گردشگران زیادی را پذیرایی نموده و از مسافرین نوروزی که هنوز این سرزمین شگفت انگیز را ندیده‌اند دعوت می‌کند تا به دیدار قلعه‏ی حسن صباح، دریاچه اوان، قلعه لمبسر و طبیعت زیبای این منطقه بپردازند

پی نوشت :

 باخبر شدم  که تورهای یک روزه الموت درشهر  قزوین دایراست  .هرانک  از سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری استان بابت این اقدام بایسته تشکرو قدردانی می کند .هراقدامی جهت معرفی الموت به ایران و ایرانی ستودنی است   

عیدانه

سال دارد به نقطه پایان خود نزدیک می شود . جا دارد از همراهان هرانک تشکری کنم .چه دوستان الموتی تبار چه الموت دوستان .محبت شما دوستان بسیار زیاد بود .امیدکه درسال پیش رو بتوانیم لطف و محبت تان را کمی جبران کنیم .  خوب که نگاه می کنم این جغرافیای مشترک - الموت- عامل آشنایی و دوستی مان شده  است  .پس حرمت زادگاه  را پاس بداریم و نگذاریم تنهایی را لمحه ای حس کند. یادمان باشد و یادتان باشد  هرجای ایران و دنیا هستیم الموتی هستیم. دوستی الموتی تبار برام  از برادر زاده های آمریکایی اش تعریف می کرد که هرکس از آنها از ملیت شان می پرسدبا افتخار  می گویند:( ایران - الموت) و بی جهت نیست که الموتی تباری در ان سر دنیا فوت می کند بعد نصیحت می کند مرا در روستای زادگاهم دفن کنید عشق به زادگاه تا کجا انسان را می کشاند دوستان عشق به خاک اگر نبود آبادانی نبود اگر امروز الموت  مقتدراست عزیز است محترم هست همه اش به واسطه نیکمردانش است .هم آنها که  در کتابم سیالانم مفصل ازشان نوشتم  انسانهای  سختکوش با  ایمانی که  همواره صادق و وفادار به ارزشهای خوب انسانی هستند  . منتقدی درباره کتابم می گفت اگر الموت را از رشوند بگیری حرفی برای گفتن ندارد .نمی دانید چقدر آفرین به این منتقد گفتم چقدر از تیزبینی اش خوشم آمد .من همه حیثیت قلمم نوشتن از الموت است تمام داشته هایم احساس هایم خاطراتم شخصیت هایم از الموت است اگر غیر از این باشد باید شک کرد .

گپ الموتی

چل گیس :

هیچ  انگوری   چمن  باغی انگور نمی بو

میرزاجان :

آی بگوتی  یه گیله اش  ادوم را مست هاکنه

چل گیس :

اون وقت ها  اقا مرحوم زنده بود  می گوت  قلمه اش را سیالان بیاورده بکاشته چمن باغ اونقدر قدر ننه را عزیز می داشت که اسم باغ را گذاشت چمن باغ

میرزاجان :

 یه روز تی تعقیب  بیامدم باغ تان یکدفعه اقاجان را بدیدم  دیدوم  چاره ای نداروم برفتم زیر بوته انگور چمن باغ غایوم  بشدوم      

آشیانه عقاب

 

این روزها کتاب " اشیانه عقاب " موتمن را می خوانم . مدتها قصد خواندنش را داشتم . پارسال نمایشگاه کتاب قزوین از  انتشارات سخن خریدم . گذاشتم کنارتا هم حوصله و فرصتش پیش بیاید  جمعه ای  سی صفحه ای ازش  خواندم . نم نمک یادداشت هاو نظرم را می نویسم بعد همین جا که وبلاگ الموت نوشتن هایم هست منتشرش می کنم .تا اینجا که خواندم  کتاب قصه جذابی دارد. ماجرای عاشقی عبدالله است و دختری که حسن صباح خواستگارش هست .دختر از آن بازرگان سرور که برای خود اعتبار و شهرتی دارد و....

الموتی گپ10

چل گیس :

از دیروزکه میرزاجان  بشی یه قزبین   دلوم بگیته  خودمانیم  دستوم طرف سفره نمی شو  آی  آدمی تا هستی یه جور گرفتاری داری وقتی نیستی یه جور دلتنگی داری خداوند عالمه این سر ندانوم   بگوتوم یه سر  بشو  وچان احوال بگیر وهم چندمثقال تخم کدو خیارگوجه وکووا شاهی تربچه بگیر جالیزی بیره عرض دیگر اینکه مون از دست این زمستان  عصبانیو م هی دست اندازی کنه به بهارو پاییز خودشی حق قانع نی یه  یکم جز  زنه انگار ندیده برفیم الان میرزاجان به می گوت زنانه چکاربه این کارا داری ؟للاهی شما بگیم حرف راست بگویوم یانه  تا میرزاجان بیایه کامنت بزارین تا شمایی منظور بدانوم