چل گیس :

هیچ  انگوری   چمن  باغی انگور نمی بو

میرزاجان :

آی بگوتی  یه گیله اش  ادوم را مست هاکنه

چل گیس :

اون وقت ها  اقا مرحوم زنده بود  می گوت  قلمه اش را سیالان بیاورده بکاشته چمن باغ اونقدر قدر ننه را عزیز می داشت که اسم باغ را گذاشت چمن باغ

میرزاجان :

 یه روز تی تعقیب  بیامدم باغ تان یکدفعه اقاجان را بدیدم  دیدوم  چاره ای نداروم برفتم زیر بوته انگور چمن باغ غایوم  بشدوم